جدول جو
جدول جو

معنی خنگ بید - جستجوی لغت در جدول جو

خنگ بید
خار، هر یک از زائده های نوک تیزی که در شاخه های بعضی درختان و گیاهان می روید برای مثال تن خنگ بید ارچه باشد سپید / به تری و نرمی نباشد چو بید (رودکی - ۵۴۲)
تصویری از خنگ بید
تصویر خنگ بید
فرهنگ فارسی عمید
خنگ بید
(خِ)
خار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) ، خار سپید. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) :
تن خنگ بید از چه باشد سپید.
رودکی.
گر آهوست بر مرد موی سپید
ترا موی سرگشت چون خنگ بید.
فردوسی.
سر از پیری ارچه شود خنگ بید
ز یزدان نباید بریدن امید
نه هر کاو جوان زندگانیش بیش
بسا پیر ماند و جوان رفت پیش.
اسدی.
بتو داشتم عود هندی امید
کنون هستی از آزمون خنگ بید.
اسدی
لغت نامه دهخدا
خنگ بید
خار (مطلقا)، خار سفید (خصوصا)
تصویری از خنگ بید
تصویر خنگ بید
فرهنگ لغت هوشیار
خنگ بید
خار، خار سفید
تصویری از خنگ بید
تصویر خنگ بید
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
برگ درخت بید، نوعی پیکان شبیه برگ بید، برای مثال بدی گر خود بدی دیو سپیدی / به پیش بیدبرگش برگ بیدی (نظامی۲ - ۱۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ بیز
تصویر تنگ بیز
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پرویز، چاولی، تنک بیز، آردبیز، پرویزن، پریزن، گربال، غربال، منخل، موبیز، غربیل، پریز، غرویزن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گِ)
بیدبرگ. ورق درخت بید. (فرهنگ فارسی معین) :
بدی گر خود همه دیو سپیدی
به پیش بیدبرگش برگ بیدی.
نظامی.
- مثل برگ بید، لرزان. زرد. (امثال و حکم دهخدا) :
دلاوران و یلان گشته زرد از انده
چو برگ بید که بر وی دم خزان بجهد.
جمال الدین عبدالرزاق.
همی لرزد بخود بر بید گوئی برگ بیدستی
همی پیچد بخود بر رمح گوئی خیزران آمد.
کمال اسماعیل.
لغت نامه دهخدا
(خُ)
درخت بید وقتی که خشک شده است. کنایه از هر چیز پژمرده و خشک شده:
ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن
ز خشک بید هر افسرده ای چه آری یاد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خِ)
اسب کبودرنگ. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ / تَ)
غربالی را گویند که آن را از موی دم اسب در غایت تنگ چشمی ببافند و چیزهایی را که خواهند بسیار نرم و باریک شود بدان ببیزند. (برهان). موبیز و غربال. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک بیز شود، پالاون و ترشی پالا را گویند و آن ظرفی است که مانند کفگیر سوراخها دارد و بدان چیزها را صاف کنند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
قسمی سنگ که با آب سایند و برای فرونشانیدن اورام بر موضع مالند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آنکه لنگ بندد:
سرو از جوش لاله و سنبل
لنگ بندی است زلف کاکل دار.
محمدسعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ بُ)
معشوق. سرخ بت. میگویند در کوه بامیان دو صورت است از عجایب صنایع روزگار، شصت ذرع طول و شانزده ذرع عرض و درون تمام آنها مجوف است چنانکه تا سرانگشتان و گویند یعوق و یغوث بعربی نام آنهاست، یکی از بت هانرخنگ بت و دیگری ماده سرخ بت. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) : و اندر وی دو بت سنگین است یکی را سرخ بت و یکی را خنگ بت. (حدود العالم).
گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد
تو سرخ بتی از می بنگار بصبح اندر.
خاقانی.
در کف از جام خنگ بت بنگر
بر رخ از ماده سرخ بت بنگار.
خاقانی.
مردم نادان اگر حاکم داناستی
شحنۀ یونان بدی خنگ بت بامیان.
سیف اسفرنگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
ورق درخت بید، نوعی از پیکان تیر که آنرا بهیئت برگ بید سازند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لنگ بندد: سرو از جوش لاله و سنبل لنگ بند است زلف کاکل دار. (محمد سعید اشرف آنند لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
((بَ گِ))
نوعی از پیکان شبیه برگ بید
فرهنگ فارسی معین